محل تبلیغات شما

آگوستین پس از گسستن از آیین مانوی و گرویدن به دیانت مسیح کتابی نوشت تحت عنوان درباره اراده آزاد». البته که موضوع اصلی کتاب درباره اراده آزاد آدمی نیست بلکه به دنبال فراهم‌کردن بستری است برای توجیه شر در عالم. مساله شر زمانی به یک مساله حاد بدل شد که مکتب نوافلاطونی نتوانست پاسخی قانع‌کننده برای آن تدارک ببیند. احد، به عنوان خیر محض در فلسفه فلوطین، هم خالق ماده بود و هم صورتگر صورت. در این مکتب بود که ماده وجهی شیطانی و صورت جنبه‌ای الوهی یافت. شکاف میان ماده شر و صورت خیر با گنوسیسم تشدید شد. گنوسی‌ها برای توضیح شر در عالم قایل به دو خدا شدند: خدای آفریننده شر و خدای خالق خیر. و بعد نبرد میان این دو آفریدگار. جهان در کل به عنصری تاریک و منحوس تقلیل یافت و تنها راه رهایی شد پشت‌کردن به آن و نادیده‌گرفتن‌اش. گنوسیست‌های مانوی هم دنباله این تفکر را گرفتند و با رجوع به آموزه خیر و شر زردشت نظام متافیزیکی خود را سامان دادند. آگوستین که تعلیم‌یافته این مکتب بود با گرویدن به مسیحیت که دینی توحیدی بود باید راه‌حلی برای مساله شر می‌جست. پاسخی که وی برای این مساله دست‌وپا کرد اراده آزاد انسان بود: هر چه شر و بدی در عالم هست زاده اراده آزاد آدمی است. این پاسخ هم خدا را به مثابه خالق خیر تثبیت می‌کرد و هم زمینه‌ای را فراهم می‌کرد برای سخن معنادار گفتن در باب عدل الهی. اما به گفته بلومنبرگ راه‌حل مسیحیت نخستین نه تنها بر گنوسیسم غلبه نکرد بلکه آن را وارد مرحله‌ای تازه کرد. این بار انسان و اراده آزاد او بدل شد به منشا شر و بدی.

در عالم اسلام اما مساله جور دیگری حل شد. فلاسفه و متکلمان در جهان اسلام این ایده را پرورش دادند که شر اساسا امری عدمی است. عالم و هر آنچه در اوست خیر است چون صادر اول خیر محض است. بعلاوه و بنا بر قاعده لیس فی الامکان ابدع مما کان، قولی که به غزالی منسوب است، بهتر از این جهان نمی‌شد آفرید (روایت دیگری از این اصل را می‌توان در فلسفه لایبنیتس سراغ کرد). القصه، فلاسفه و متکلمان مسلمان صورت مساله را پاک کردند تا تلقی دیگری از عالم و آدم را صورتبندی نمایند. این تلقی از شر بعدها وارد جهان مسیحیت شد و توماس آکویناس به آن توجه نشان داد. آکویناس تلاش کرد تا تفسیری عقلانی از جهان ارایه دهد و قول و فعل خدا را در مطابقت با لوگوس در نظر بگیرد. این تفسیر عقلانی از جهان و نیز قاعده‌مندی فعل خدا با ظهور مکتب نومینالیسم با بحرانی جدی مواجه شد. نومینالیست‌ها خدای قادر مطلقی را ترسیم کردند که عقل آدمی سر از کار او در نمی‌آورد. خدای نومینالیست‌ها شباهت عجیبی با خدای اشعری در جهان اسلام داشت. اما تفاوت در اینجا بود که خدای قادر مطلق نومینالیست‌ها زمینه‌ای را فراهم کرد برای رجعت انسان به خود. بلومنبرگ این رجعت را با مفهوم اثبات خویشتن یا اتکا به نفس (selbstbehauptung) توضیح داده است. از نظر او خدایی که نتوان سر از کارش درآورد خدایی مرده است و به خدای مرده نمی‌شود اعتماد کرد. با زایل شدن منبع اصلی اعتماد، طبیعت دوباره به عنصری غریب و ناآشنا بدل شد. این همان گنوسیسمی بود که دوباره سر بر آورده بود. غلبه دوم، و این بار موفقیت‌آمیز، بر این گنوسیسم با علم و تکنیک در دوران جدید رقم خورد. گالیله زبان طبیعت را کشف کرد: ریاضیات. و فرانسیس بیکن گفت طبیعت را شکنجه کنید تا اسرار خود را برملا سازد. کشف این نکته که طبیعت دایر مدار قوانینی است که عقل آدمی می‌تواند آنها را بشناسد نقطه عزیمت علم مدرن شد. علم مدرن به جای نظام‌های متافیزیکی‌ای نشست که تلاش می‌کردند انس و الفتی میان انسان و طبیعت برقرار سازند. نومینالیسم شکست این نظام‌ها را اعلام کرده بود فلذا ظهور علم مدرن را از پیش نوید می‌داد. اما مشکل اصلی این بار این بود که علم و تکنیک قادر به حل معمای معنا نبودند. آیا معنایی در پس رخدادهای عالم هست؟ آیا نسبتی معنادار میان ما و جهان برقرار است؟ معضل معنا که دستاورد متافیزیک بود و با مسیحیت تشدید شده بود در علم مدرن به امری بی‌معنا تبدیل شد. راه چاره چه بود؟ بازگشت به متافیزیک سنتی و نظام‌های الهیاتی؟ آیا چنین چیزی از اساس ممکن است؟ راه حل بلومنبرگ این است که مساله معنا را باید برای همیشه فراموش کرد. روزگاری بشر در پس پدیدارها به دنبال معنا می‌گشت تا جایگاه خود را تثبیت کند و طبیعت سرکش را رام نماید. همه این کارها برای صیانت نفس بود. اسطوره، دین، و متافیزیک را ساخت تا تسلی‌بخش حیرت‌اش باشند در برابر طبیعت بی‌معنایی که در قبال خواست‌ها، نیازها‌، و آرزوهایش بی‌اعتنا بود. طبیعت سرکشی که کمر به کشتن او بسته بود و در این راه هیچ مضایقه نمی‌کرد. و امروز علم و تکنیک است که وظیفه صیانت از بشر را بر عهده دارد. البته اگر به عنصر هلاک وی بدل نشود. 

به نظر می‌رسد این روزها ویروس کرونا علم مدرن را به چالش کشیده است. این چالش برخی را دوباره به دام قسمی گنوسیسم درانداخته است. اینکه دانشمندان هنوز راه‌حلی برای غلبه بر این ویروس پیدا نکرده‌اند، جهان را به مکانی ناامن، تیره و تار بدل کرده است. برخی امید خود را به علم از دست داده‌اند و برخی به نظام‌های الهیاتی پناه برده‌اند. هر دو گروه از این ویروس با القابی چون منحوس، شیطانی، مخرب و. یاد می‌کنند (القابی که ته‌رنگ الهیاتی دارند). هر دو گروه به عینه می‌بینند که جهان در ظاهر معنادارشان ترک برداشته است. نه تنها ترک برداشته بلکه بر علیه آنها قیام کرده و قصد جانشان را نموده است. این وحشت طبیعی است. طبیعی از آن جهت که انسان درست مثل سایر موجودات همواره در بیم از طبیعت به سر برده. گویا تا بیماری و مرگ گریبان آدمی را نگرفته، عالم در بهترین وضعیت خود مشغول خدمت‌رسانی به انسان است. با ظهور چنین مشکلاتی آن هم در سطح جهانی نظام معنادهی ناگهان از هم می‌پاشد و طبیعت به خصم انسان بدل می‌شود. اما نکته این است که طبیعت همیشه خصم آدمی بوده؛ نه اینکه ذات شروری دارد بلکه بخاطر اینکه بر اساس منطق درونی خود عمل می‌کند. منطقی که ما دوست داریم مطابق با خواسته‌ها و آرزوهای ما باشد. ولی نیست و نه تنها نیست بلکه به آنها بی‌اعتنا است. باید منتظر و امیدوار بود تا علم مدرن چیزی عرضه کند برای غلبه بر این بیماری. در غیر این صورت یا خواهیم مُرد یا از مهلکه جان سالم به در خواهیم برد؛ آن هم کاملا تصادفی. پس جای نگرانی نیست.       

تلاش‌ها برای توجیه شر در عالم

کلام و فقه نمی‌توانند جایگزین فلسفه سیاسی شوند

استقلال طبیعت و امکان فلسفه‌ورزی

شر ,طبیعت ,علم ,جهان ,عالم ,هم ,علم مدرن ,در عالم ,شر و ,را به ,اراده آزاد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درسی